نون و پنیر و گردو

قصه‌ی شهر جادو!

قصه‌ی شهر جادو!

قصه‌های واقعی، از زندگی در شهر جادو...

منوی بلاگ

۰۲:۰۶۱۸
آذر

به کل اینجا را فراموش کرده بودم!

تا به حال زیاد اینجا ننوشتم؛ فکر هم نمی کنم که دیگر بنویسم.

اینجا را نگه می دارم برای روز مبادا و گم نکردن دوستانی که دنبال می کنم.

همین.

ابر
۱۱:۱۲۱۳
مهر

من برای سردرد قرص نمی‌خورم. من برای سردرد قرص نمی‌خورم. من برای سردرد قرص نمی‌خورم. من برای سردرد قرص نمی‌خورم. من برای سردرد قرص نمی‌خورم. من برای سردرد قرص نمی‌خورم. من برای سردرد قرص نمی‌خورم. من برای سردرد قرص نمی‌خورم. من برای سردرد قرص نمی‌خورم. من برای سردرد قرص نمی‌خورم.

ابر
۲۲:۴۳۱۱
مهر

مثل اولین جرعه چای:)

ابر
۰۷:۳۵۰۸
مهر

بهشت در دنیای بعد از مرگ است؟ پس پاییز چیست؟:)

ابر
۱۴:۰۸۲۸
مرداد

انگار که هر سال در چنین روزی می‌میرم. درجا زدنم در کاری که دوست دارم را می‌بینم و می‌میرم. ناتوانی‌ام را می‌بینم و می‌میرم. فردایش دوباره زنده می‌شوم و تلاش می‌کنم اما باز هم در چنین روزی می‌میرم! 

امروز برای چهارمین بار، عدم پیشرفتم را دیدم و برای چهارمین بار مردم.

 

قرار بود این جا شهر شادی باشد، نه؟ برنمی‌آید! حداقل تا پایان این فصل برنمی‌آید...

ابر
۱۰:۳۵۲۷
مرداد

نه حس نوشتن دارم، نه خواندن، نه دیدن، نه خوابیدن، نه بیدار ماندن و نه هیچ چیز دیگری.

نه خوشحالم، نه غمگینم، نه عصبانیم، نه مضطربم و کلا هیچ حسی ندارم.

حال عجیبی ست...

ابر
۰۱:۵۱۲۱
مرداد

پنجاه درصد اطمینان دارم که با آمدن پاییز برمی‎گردم به روح سرشار از نشاطم اما... چگونه هر سال و هر سال و هر سال چندین ماه بدترین نوع نفرت را تحمل کنم؟

ابر
۰۱:۴۶۲۱
مرداد

روزها شب می‎شوند و شب‎ها روز؛ نه از عمرم چیزی می‎فهمم و نه از خودم. هیچ نمی‎دانم جز اینکه هیچ رضایتی نسبت به این روزها ندارم!

ابر
۰۲:۳۶۱۶
مرداد

آدم‌هایی دورم را گرفته‌اند که سفت و سخت معتقدند با یک احمق دست و پا چلفتی طرفند! 

بروند به جهنم؟ فعلاً که من وسط جهنمم!

ابر
۲۲:۵۲۲۵
تیر

آیا من واقعاً متعلق به این راهم؟...

 

نمی‌دانم که کیستم و برای چه آمده‌ام. نمی‌دانم این انتخاب اجباری درست است یا نه. نمی‌دانم چقدر به این راه مربوطم و چقدر از تلاشم به ثمر می‌نشیند.

دوستش دارم و حاضرم عمر و انرژی‌ام را برایش بگذارم. اما من لیاقتش را دارم؟

 

نمی‌دانم... نمی‌دانم!

ابر