انگار که هر سال در چنین روزی میمیرم. درجا زدنم در کاری که دوست دارم را میبینم و میمیرم. ناتوانیام را میبینم و میمیرم. فردایش دوباره زنده میشوم و تلاش میکنم اما باز هم در چنین روزی میمیرم!
امروز برای چهارمین بار، عدم پیشرفتم را دیدم و برای چهارمین بار مردم.
قرار بود این جا شهر شادی باشد، نه؟ برنمیآید! حداقل تا پایان این فصل برنمیآید...