نون و پنیر و گردو

قصه‌ی شهر جادو!

قصه‌ی شهر جادو!

قصه‌های واقعی، از زندگی در شهر جادو...

منوی بلاگ

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱۴:۰۸۲۸
مرداد

انگار که هر سال در چنین روزی می‌میرم. درجا زدنم در کاری که دوست دارم را می‌بینم و می‌میرم. ناتوانی‌ام را می‌بینم و می‌میرم. فردایش دوباره زنده می‌شوم و تلاش می‌کنم اما باز هم در چنین روزی می‌میرم! 

امروز برای چهارمین بار، عدم پیشرفتم را دیدم و برای چهارمین بار مردم.

 

قرار بود این جا شهر شادی باشد، نه؟ برنمی‌آید! حداقل تا پایان این فصل برنمی‌آید...

ابر
۱۰:۳۵۲۷
مرداد

نه حس نوشتن دارم، نه خواندن، نه دیدن، نه خوابیدن، نه بیدار ماندن و نه هیچ چیز دیگری.

نه خوشحالم، نه غمگینم، نه عصبانیم، نه مضطربم و کلا هیچ حسی ندارم.

حال عجیبی ست...

ابر
۰۱:۵۱۲۱
مرداد

پنجاه درصد اطمینان دارم که با آمدن پاییز برمی‎گردم به روح سرشار از نشاطم اما... چگونه هر سال و هر سال و هر سال چندین ماه بدترین نوع نفرت را تحمل کنم؟

ابر
۰۱:۴۶۲۱
مرداد

روزها شب می‎شوند و شب‎ها روز؛ نه از عمرم چیزی می‎فهمم و نه از خودم. هیچ نمی‎دانم جز اینکه هیچ رضایتی نسبت به این روزها ندارم!

ابر
۰۲:۳۶۱۶
مرداد

آدم‌هایی دورم را گرفته‌اند که سفت و سخت معتقدند با یک احمق دست و پا چلفتی طرفند! 

بروند به جهنم؟ فعلاً که من وسط جهنمم!

ابر